و سال، دیگر شد و باران، تندتر. میرزا، پروازتان مبارک. من، بیشتر از سالهای پیش به شما ارادت دارم. چقدر جای خالی شما این روزها بیشتر و بیشتر احساس میشود. چقدر ایران عزیزم تنهاتر از قبل است. میرزا، هوا امروز بارانی محزون میزند. فداکاریها و مهربانیها و عاشقیها گویی از این دیار رخت بر بسته.
میرزای جنگلهای بارانی، بلند قامت غیرت، هنوز جنگلها به احترام تو قامت راست نگه داشتهاند. هنوز برگهای زیر پایت، خاطرات صلابتت را برای نو نهالان تعریف میکنند. میرزای غریب، من نیز آخر دلم تاب نیاورد و در وطن، در جایی نزدیک به تو آرام گرفتهام. کوچک خانِ بزرگ، بزرگِ خانهای متوهم از جلال، جمال وقار و غیرتت را عشق است. سرِ جدا از تنت به سلامت. یک قرن از رفتنتان گذشت اما زمان حریف بزرگ مردان نمیگردد.
این چه حکایتی است که در این مرز و بوم، تاوان مهربانی و گذشت، یخ زدن تنِ رنجیده در زمستان آدمیت است و بریده شدن سر! آن هم نه به دست اجنوی، از خودی…