Home
Contact
Account Setting
Siet Rss
Me in Twitter
Me in Youtube
Me in Facebook

Stories / خاطره ها

Print
Share in The Twitter
Share in The Facebook
Like: [0]
March Sat 12, 2016

توفیقی دست داد، در عید 92 به کربلا بروم. چند روز قبل از عید، کاروان راهی شد و  اولین مقصد، نجف اشرف. چندی پیش از آن، شبی خواب دیدم در شهر شلوغی بودم و سوار بر یک تاکسی شدم. راننده تاکسی به من گفت.

"می خوای بری کربلا؟"

عاجزانه گفتم "آره".

گفت "کاری نداره که. یک چشم به هم زدنه"

و من از خواب بیدار شدم. شب بعد، خواب دیدم در کربلا هستم و به حرم امام حسین (ع) تعظیم می کنم. شخصی کنارم بود، دست به سینه به سمت حرم. بدون اینکه نگاهش برگرداند گفت

"دیدی گفتم یک چشم به هم زدنه"

و من نیز، مدتی بعد از آن، مانند یک چشم به هم زدن، در سخت ترین شرایط، راهی کربلا شدم. در نجف، به محل هتل رفتیم و قرار شد، ساعتی بعد، راهی حرم حضرت علی(ع) شویم. بی تاب بودم. بی تاب آنکه تا لحظاتی دیگر، به چند قدمی شیرمرد عالم خواهم رفت. نزد کسی که هرچه کردم، از کودکی تا اکنون، با نام او همراه بود. نزد کسی که اسمش، همه جا بلندآوازه بود. با مینی بوس راهی شدیم. وقتی رسیدیم، من نگاه خود را پایین انداخته بودم تا گنبد را از نزدیک ببینم. 

هر قدم که به سمت حرم می رفتیم، لرزه بر اندامم بیشتر و بیشتر می شد. فضا، فضای غریبی بود. در و دیوار گویی می گفت "علی". انوار طلایی گنبد، همه جا را درخشان کرده بود. نگاه بالا بردم و گنبد را دیدم....

داخل حرم اما فضا، فضای دیگری بود. در و دیوار گویا می گفت "یا فاطمه (س)". گویی بانو، نظاره گر محفل بودند و مهمان نواز مهمانان. مهمانانی که برای دیدار معشوق، از دور و نزدیک، آمده بودند. حتی کنار ضریح مبارک علی (ع) نیز حضور فاطمه(س) احساس می شد. عشق این دو، فضا را معطر ساخته بود. همه جا، حرف، حرف عشق بود و نگاه، نگاه عاشقان. در همان حرم، بزرگ ترین توفیق زندگی ام دست داد و به عنوان اقامه گو، انتخابم کردند... 

ایام، ایام فاطمه (س) است. ایام، ایام عشق است. ایام، ایام وفا و حرمت است. التماس دعا...

Back - Top